bazarnews

کد خبر: ۷۱۶۴۰
تاریخ انتشار: ۰۷ تير ۱۳۹۹ - ۱۰:۰۰
بررسی اندیشه های اقتصادی شهید بهشتی توسط فرشاد مومنی/
فرشاد مومنی در نشستی پیرامون اندیشه‌های اقتصادی شهید بهشتی، ضمن ارائه مطالبی، علت بحران‌ها و مشکلات اخیر را عدول از موازینی که در غالب یک سیستم سازگار و منسجم با مدیریت شهید بهشتی طراحی شده بود، دانست.
عدول از اندیشه‌های اقتصادی شهید بهشتی، عاملچالش و مشکلات اخیر است
گروه اقتصاد کلان بازارنیوز: فرشاد مومنی، رئیس مؤسسه دین و اقتصاد در نشستی پیرامون اندیشه‌های اقتصادی شهید بهشتی، مطالبی را ارائه داد که به شرح زیر است:

مقدمه:
بنده می‌خواهم چند نکته درباره روش شناسی شهید بهشتی مطرح کنم و باور شخصی من این است که آن کلید گنج اصلی در مراجعه به آثار و اندیشه‌های شهید بهشتی بیش از آنکه مشخص شدن دیدگاه ایشان درباره هر موضوع خاص باشد، روش شناسی ایشان است و گمان من بر این است که اگر ما یک فهم قابل قبولی از روش شناسی ایشان داشته باشیم آن وقت می‌توانیم بهشتی را به عنوان یک راهنمایی که می‌تواند در همه پویایی‌های تغییراتی که در دنیا اتفاق می‌افتد و نسبت مسلمانان را با دنیای واقعی می‌خواهد مشخص کند، می‌تواند برای ما کمک حال باشد و این همان گنجینه اصلی است و حتما دوستان می‌دانند که شاید یکی از بزرگترین گرفتاری‌هایی که نظام رسمی آموزشی ما هم گرفتارش است، این است که دغدغه‌های روش شناختی را به عنوان آن عنصر گوهری برجسته نمی‌کند و شاید یکی از مولفه‌های ایستایی‌ها و درجا زدن‌ها و پس رفت‌هایی که در عرصه عمل اجتماعی ما مشاهده می‌کنیم، در کشور‌هایی مثل خودمان، به همین مسئله بر می‌گردد.


*نکته دوم مقدمه: 

نکته دومی که باید به عنوان مقدمه عرایضم برای شما توضیح بدهم این است که اگر شما به تحولاتی که در نظریه‌های توسعه در ربع قرن اخیر اتفاق افتاده مراجعه کنید، ملاحظه می‌شود که بازگشت به اندیشه‌های امثال شهید بهشتی و واکاوی جدی آنها، رقم زننده سرنوشت جامعه هم می‌تواند باشد. مسئله باور‌های اعتقادی به عنوان یکی از مولفه‌ها و ارکان عناصر موثر در انتخاب‌های اقتصادی افراد به حساب می‌آید، همانطور که در انتخاب‌های اجتماعی و سیاسی آن‌ها هم نقش تعیین کننده‌ای دارد. من باید اظهار تاسف کنم از اینکه مطرح کردن این واقعیت در شرایط فعلی جامعه ما نه چندان مقبول و نه چندان مسموع واقع می‌شود.

برای اینکه ما درک و تصوری داریم که شاید بازگشت به آن واقعیت‌ها را به اعتبار آن جریحه داری‌هایی که پدیدار شده مقداری مشکل کند. اما بحث بر سر آن است که ما حتی اگر به عنوان یک انسان فاقد از علاقه دینی بخواهیم راجع به خیر و شر زندگی  دنیایی خودمان هم فکر کنیم، الان نظریه‌های بسیار ممتاز و با سطح بالایی از مقبولیت در میان کارشناسان برجسته توسعه وجود دارد که این‌ها به صورت روشمند توضیح دادند که فهم رفتار‌های اقتصادی و چرایی عملکرد‌های اقتصادی در غیاب برخورداری از یک نظریه‌ی مشخص درباره ایدئولوژی امکان پذیر نیست و بنابراین از این زوایه هم گمان من بر این است که بازگشت به اندیشه‌ها و روش شناسی شهید بهشتی و امثال ایشان می‌تواند برای ما راهگشایی‌های جدی داشته باشد.

*نکته سوم مقدمه:
 
نکته سوم مقدمه بنده این است که وقتی که به دلیل فراز و فرود جوامع و پیشرفتگی و عقب افتادگی آن‌ها که بر می‌گردیم، یکی از مهم‌ترین رموز این است که هر جامعه‌ای با ذخیره دانایی  در اختیار خود، چگونه رفتار می‌کند. بدون استثنا همه کشور‌های که سطوحی از پیشرفت را تجربه کردند، آن‌هایی هستند که نظام‌های آموزشی خود را به گونه‌ای سامان دادند که هر نسل بر بلندای شانه‌های نسل قبلی می‌ایستد و گام‌هایی را رو به جلو بر میدارد. اگر به غیر از این باشد یعنی هر نسلی به دستاورد‌های نسل قبلی خود اعتنا نکند و بخواهد خودش راسا و از ابتدا آتش را کشف کند و چرخ را خلق کند و از این قبیل، این جامعه امکان پیشرفت نخواهد داشت و این هم یک زمینه بسیار مهم دیگری است که توضیح می‌دهد که ما اگر به این ذخیره‌های دانایی به نحو بایسته مراجعه نکنیم، گویی نوعی خود زنی کرده ایم و خودمان را محروم کردیم از چیزی که دوباره باید برای رسیدن به آن‌ها تلاش کنیم و اگر احیانا از نظر استعداد و امکانات هم در حد پیشینیان  و لااقل در حد برجستگان آن‌ها نباشیم، این یک هزینه فرصت بسیار سنگینی را برای ما به همراه خواهد داشت.

از همین زاویه است که می‌گویند وقتی شما بر بلندای شانه‌های نسل قبلی قرار گرفتید، آن وقت مسئله نقد و برداشتن گام‌های به جلو هم موضوعیت پیدا می‌کند و آن وقت شما ادب دینی نسبت به نقد را بهتر میفهمید و می‌توانید نسبت آن ادب را به آنچه که عرف جامعه ما نسبت به نقد وجود دارد، دقیق‌تر مشخص بکنید. با توجه به این ملاحظات که هر کدام از این‌ها ارزش این را دارد که مستقل و مبسوط‌تر مورد واکاوی و تبادل نظر قرار بگیرد، من روی مولفه‌های اصلی روش شناسی شهید بهشتی سعی می‌کنم در حد مقدورات این جلسه حداکثر یکی، دو نکته را مطرح کنم؛ به ابن امید که برای مخاطبان این بحث این انگیزه را بوجود بیاورد تا از این زاویه‌ای که مطرح می‌شود، برگردند و به آثار شهید بهشتی نگاه کنند و با این زاویه نگرش جدید ملاحظه خواهند فرمود که این ذخیره دانایی چه قدر کم نظیر و چه قدر راهگشا می‌تواند باشد.


*مولفه اول: استناد به آن که آِات قرآن برای کل مردم دنیاست نه فقط مسلمانان و به کارگیری آن اصل در اقتصاد

اولین مولفه‌ای که در روش شناسی شهید بهشتی برای فهم اسلام و برای فهم اقتضائات زمانه مورد توجه و تاکید قرار می‌گیرد، این است که ایشان به آیاتی از قرآن مجید استناد می‌کنند و براساس آن به این نکته می‌رسند و این را برجسته می‌کنند که مخاطب پیام قرآن مطلق ناس است و نه فقط مسلمان‌ها که ایشان از این تعبیر می‌کند به اسلام به مثابه یک دین جهانی.

این یک مسئله‌ای است که خیلی از اسلام شناسان دیگر هم بهش توجه کردند و، چون جزو مصرحات قرآن است شاید به خودی خود چیز بدیعی نباشد، ولی چیزی که این را در روش شناسی شهید بهشتی برجسته می‌کند، دنبال کردن و پیگیری الزامات و اقتضائات چنین باوری است. بحث ایشان این است که اگر ما این موضوع را بین خودمان برجسته کنیم چه در فرآیند کسب معرفت درباره اسلام و چه در فرآیند عرضه آن باید یک مجموعه اقتضائاتی را بپذیریم و از یک چیز‌هایی کاملا بر حذر باشیم و اینجا آن صفت ممیزه شهید بهشتی با بسیاری از اسلام شناسان دیگر است.

بحث ایشان این است که می‌گویند اگر مبنایی باشد که مخاطب پیام‌های قرآن، مطلق ناس است در دنیای واقعی شما در هر دوره‌ای که نگاه کنید، اکثر غالب جمعیت دنیا را کسانی تشکیل می‌دهند که این‌ها اساسا نسبتی با باور‌های اسلامی ندارند و اعتقادی به آن هم ندارند و بنابراین با تکیه بر نقل نمی‌توان اندیشه اسلامی را ترویج کرد. تعبیری که مضمونا ایشان از این موضوع مطرح می‌کنند این است که می‌گویند: ما هم در فهم اسلام و احکام آن و هم در عرضه و تبلیغ آن باید همیشه این نکته زیر بنایی را مورد توجه قرار بدهیم و آن فهم و تبلیغ دین باید به گونه‌ای باشد که هر انسان منصف غیر مسلمانی وقتی که با آموزه‌های اسلامی روبرو شد، آن را بپذیرد ولو اینکه اعتقادی به خود اسلام ندارد.

الان دوستان ما خیلی خوب متوجه می‌شوند که اگر ما بخواهیم این مجموع الزامات را رعایت کنیم هم در فهم دین و هم در عرضه آن چه قدر اوضاع متفاوت می‌شود؛ هم در نظام آموزشی حوزوی ما و هم در سیستم‌های تبلیغی ما که من شرح و بسط آن را صرف نظر می‌کنم. اما شما ملاحظه می‌فرمایید که این می‌تواند یک دگرگونی‌های زیر بنایی در نوع مواجه ما با قرآن و اندیشه اسلامی و همینطور نوع عرضه آن به همراه داشته باشد.


*مشخصه دوم: پافشاری بر مسئله خلیفه اللهی بودن انسان و فراگیری دانش «چگونگی»

مولفه دوم در روش شناسی شهید بهشتی این است که ایشان باز با استناد به آیاتی از قرآن مجید روی این نکته پافشاری می‌کنند که یکی از فلسفه‌های خلقت انسان و یکی از ماموریت‌های انسان به ما هو انسان به عنوان خلیفه الله این است که برپا کننده آن جامعه آرمانی مورد نظر قرآن در روی زمین باشد. منتها با آن قیدی که قاعده وسع می‌گذارد. ما چه در فهم و چه در عمل اجتماعی به افتخار شان خلیفه اللهی انسان، باید علاوه بر دانش چیستی در فرآیند کسب معرفت اسلامی، روی دانش چگونگی هم تمرکز داشته باشیم و این دومی به گمان من در حد دانش بسیار محدودی که دارم، یکی از بزرگترین عرصه‌های غفلت متفکران و اسلام شناسان ما بوده و شاید یکی از مهم‌ترین دلایل ناتوانی ما در تحقق آرمان‌های اسلامی باشد. باز در این زمینه هم در جای خودش باید یه صورت مفصل و مبسوط بحث کرد.

در این زمینه کار‌های بسیار درخشانی شده که باید در زمان خودش و به شکل مناسب خودش عرضه بشود تا شما متوجه بشوید که الان نظریه پردازان بزرگ توسعه، وقتی که بر سر دانایی و نقش آن روی عملکرد اقتصادی بحث می‌کنند، یکی از چیز‌های مهمی که می‌گویند این است که  دانش چیستی، یعنی آنچه در نظام‌های آموزش رسمی چه حوزوی و چه غیر حوزوی آموزش می‌دهند، این درصد بسیار ناچیز و اندکی از ذخیره دانش بشر است و اصل ماجرا دانش چگونگی است.

تعبیری که بعضی از نظریه پردازان توسعه مطرح می‌کنند این است که می‌گویند اگر شما کل پیکره‌ی ذخیره دانای بشر را در طول تاریخ مثل یک کوه یخ در نظر بگیرید، آن چیزی که در سیستم‌های رسمی آموزشی، آموزش داده می‌شود و اصطلاحا به آن دانش آشکار گفته می‌شود، این دانش آشکار فقط آن قسمتی از آن کوه یخ است که از آب بیرون آمده و بدنه اصلی که بعضی‌ها برآورد می‌کنند ضریب اهمیت آن معادل ۰.۹ کل ذخیره دانایی هست. دانش چگونگی است و این به نظر من یکی از برجسته‌ترین و کم نظیر‌ترین وجوه امتیاز روش شناسی شهید بهشتی است و اگر به این مبنا را  توجه نداشته باشید بسیاری از دیدگاه‌های شهید بهشتی را اساسا یا نمی‌توانید متوجه بشوید یا اشتباه متوجه می‌شوید.

شما مثلا فرض کنید از این زاویه اعتبار موضوع جلسه حاضر مثلا کتاب ربا، بانک و بیمه که بحث‌های شهید مطهری را که در این زمینه جمع کرده، مراجعه کنید آنجا که در موضوع انجمن اسلامی پزشکان است، دقت کنید دیالوگ‌هایی که بین آقای مطهری و آقای بهشتی در گرفته را از منظر این روش شناسی ببینید چه قدر قابل درک می‌شود. آقای بهشتی با این روش شناسی خودش می‌گویند صرف نظر از اینک اعتقاد ما چیست، مسئولیت یک عالم اسلامی این است که به گونه‌ای حرمت ربا را توجیه کند که یک انسان منصف غیر مسلمان هم این را بپذیرد و کلا مسیر بحث را ایشان در این چهارچوب جلو می‌برد، بعد در اواخر بحث، آقای مطهری با همه آن شان و مقام و عظمت علمی که داشتند، می‌گویند من از اینجا به بعد را هیچ توجیهی ندارم برای حرمت ربا و می‌گویند از اینجا به بعدش را من تعبدی می‌پذیرم، بعد آقای بهشتی می‌فرمایند که این قابل قبول نیست و با روح قرآن سازگاری ندارد، برای اینکه اگر این پیام مخاطبش مطلق ناس است، ما نمی‌توانیم بگوییم تو تا اینجا آمدی، از اینجا به بعد را تعبدی بپذیر. ما باید تا انتها این را به سبکی تبیین کنیم که یک انسان منصف غیر مسلمان هم بتواند آن را با موازین عقلی و به اعتبار شواهد تجربی بپذیرد؛ بنابراین شما اگر نکاه می‌کنید می‌بینید مثلا آقای بهشتی در دوره بعد از انقلاب یک شکوفایی خارق العاده‌ای نسبت به بقیه داشت به خاطر این بود که اکثریت قاطع اسلام شناسان ما در بهترین دانش چیستی را یاد گرفتند در فرآیند آموزش خود. برای اینکه در زمینه این که چگونه به باور‌ها جنبه اجرایی عملیاتی بدهیم، ایده خاصی نداشتند و بخش بزرگی از اصطکاک‌ها و سو تفاهم‌ها و به هم ریختگی‌های که در دوره بعد از شهادت آقای بهشتی هم گریبان جمهوری اسلامی را گرفته بر می‌گردد به اینکه این روش شناسی مورد توجه نبوده و ما برای اجرایی-عملیاتی کردن آن چه که به آن‌ها باور داریم، از کاستی‌های جدی برخوردار هستیم.

شما از این زاویه به بحث‌های ربای ایشان نگاه کنید. در آنجا مکرر ایشان ذکر می‌کنند با این مضمون که خیلی‌ها به من ایراد می‌گیرند شان علمی و اجتماعی شما خیلی اجل از این است که راه می‌افتید، صندوق قرض الحسنه در کشور راه می‌اندازید؛ و می‌روید آنجا مشارکت و تشویق می‌کنید. ایشان می‌فرمایند که این دوستان به این توجه ندارند که ما به عنوان مسلمان اگر فرصتی پیدا کردیم تا یک جامعه‌ی اسلامی بسازیم، باید چگونگی تحققش را بدانیم و این چگونگی تحقق هم فقط از طریق تمرین کردن و آموختن و از طریق انجام دادن حاصل می‌شود و بنابراین شما می‌بینید تا زمانی که کار دست شهید بهشتی بوده، برای تک تک آن آرمان‌های اسلامی، ساز و کار‌های عملیاتی ارائه می‌شود.

مثلا فرض کنید ما در اندیشه اسلامی می‌گوییم که استثمار انسان از انسان جایز نیست. این را چگونه ما پیاده کنیم در جامعه؟ کسی ساز و کار مشخص نتوانسته ارائه بدهد، اما شما می‌بینید در کتاب اقتصاد اسلامی شهید بهشتی، وقتی که ایشان می‌خواهد فلسفه بند دوم اصل ۴۴ قانون اساسی را مورد توجه قرار بدهد، تصریح می‌کن  این ساز و کار عملیاتی ما برای جلوگیری از استثمار است. می‌گوید اگر کسانی آمادگی برای کار داشتند، اما ابزار در اختیار نداشتند این وظیفه دولت است که  به گونه‌ای با آن‌ها برخورد کند که آن‌ها  به اعتبار فقدان قدرت چانه زنی، خودشان را در اختیار سرمایه و صاحب سرمایه قرار ندهند.

برای اینکه این مسائل را خوب درک کنید خیلی مفید است که به واقعیت‌های روز جامعه برگردید و نگاه کنید هر سال که بحث حداقل دستمزد‌ها مطرح می‌شود یک عده مباحثی را در زمان نامناسب مطرح می‌کنند. آن بحث درستی که در زمان نادرست مطرح می‌شود این است که می‌گویند دستمزد باید با بهره وری تناسب داشته باشد. این تناسبی که الان وجود ندارد، نه یک چیزی است که ناگهانی و دفع الوقت اتفاق افتاده و نه حل و فصلش چیزی است که ناگهانی و دفع الوقت امکان پذیر است، اما، چون ما الان در شرایطی هستیم که نیروی کار در کشور ما در پاین‌ترین سطح تجربه شده تاریخی  در ۵۰ ساله اخیر از نظر قدرت چانه زنی برخوردار است، نتیجه عملیش این می‌شود که تحت این عنوان مجوزی برای استثمار و فشار بیشتر به نیروی کار تدارک دیده می‌شود، درحالی که اگر ما روی دانش چگونگی حساسیت داشته باشیم روی این مسئله تاکید و توجه بیشتری می‌کنیم که یک اسلام شناس زمانی می‌خواهد یک نمونه آیدی آل ارائه  دهد که یک جنبه و یک مدل کاملا ذهنی دارد.

یک موقعی هست می‌خواهد آن را در جامعه در دستور کار قرار دهد و در آن صورت اگر شما روی دانش چگونگی توجه و تامل داشته باشید، ناگزیر هر نظریه‌ای که درباره هر مسئله‌ای می‌دهید پیوندی با محیط برقرار می‌کند و به این اعتبار، همانطور که در مقام فردی می‌گویند اگر انسا خودش را نشناخت، خدا را نمی‌تواند بشناسد، این در وجه کلان و اجتماعیش هم موضوعیت دارد. می‌گوید اگر تو شرایط جامعه را نشناسی، نمی‌توانی حکم خدا را آنطور که خدا واقعا  رضایت دارد ارائه بدهی؛ به این ترتیب شما اگر در آثار شهید بهشتی نگاه کنید می‌بینید دائما روی این مسئله تاکید می‌گذارد و می‌گوید آنچه که ما الان داریم مطرح می‌کنیم بر روی دو قید استوار است که این دو قید ارکان وجه سوم یا مشخصه سوم روش شناسی شهید بهشتی است و آن هم این است که انسان‌ها فاقد اطلاعات کامل هستند و ما حتی در فهم قرآن هم با نقص اطلاعات روبرو هستیم. اینکه شما میبینید کسانی برداشت‌های خشن و سرکوب گرانه از آموزه‌های دینی می‌کنند یک وجه معرفتی مسئله به این برمی گردد که این‌ها به نقص اطلاعات توجه ندارند.

به اعتبار بحث قبلی در تمام بحث‌های مهمی که ایشان مطرح می‌کند مخاطب‌ها را در دو قید توجه می‌دهند: قید اول این است که می‌گویند این چیزی که ما الان مطرح می‌کنیم، متکی است به سطح شناختی که امروز از اسلام داریم. یعنی شناخت ما از اسلام هم یک بار برای همیشه نیست. با همه  توضیحات و پیچیدگی‌هایی که این موضوع دارد. قید دومی که ایشان مطرح می‌کنند، می‌گویند به اعتبار سطح شناختی که از اقتضائات امروز ایران داشتیم، آن‌هایی که به این مبانی روان شناختی توجه نمی‌کنند بعضی اوقات برداشت‌هایی می‌کنند که بسیار با روح اندیشه‌های شهید بهشتی متفاوت است.

من یک مثالی در این زمینه بزنم. مثلا در اندیشه‌های شهید بهشتی می‌گویند اصول اقتصادی قانون اساسی بر مبنای اندیشه‌های ایشان تعریف شده که این حرف دقیق و درستی است، بعد می‌گویند در چهار چوب این اندیشه، وزن غبر متعارفی به دولت داده شده و بعد از آن اینطور استنتاج می‌کنند که گویی شهید بهشتی تمایلات سوسیالیستی داشته است. این می‌تواند موضوع یک جلسه مستقل باشد؛ من همیشه به دوستان می‌گویم که خود باختگی هم یک حد و حدودی باید داشته باشد؛ اگر هم قرار باشد که اندیشه‌ای از اندیشه دیگر اقتباس شده باشد، اسلام که بیش از هزار سال زودتر از مارکسیسم متولد شده و اسلام به حکم اینکه برای جامعه هم اصالت قائل است، یک نقش جدی برای دولت در نظام اقتصادیش در نظر گرفته است؛ بنابراین به اعتبار اینکه اسلام برای دولت جایگاه در نظر گرفته ما می‌توانیم بگوییم مارکسیسم را از اسلام الهام گرفتند، اما عکس آن، غیرمتعارف به نظر می‌رسد. آنجایی هم که اسلام برای مالکیت خصوصی موضوعیت قائل می‌شود، اسلام ۱۴۰۰ سال زودتر از لیبرالیسم ایده‌های خودش را عرضه کرده است و اگر قرار است کسی از چیزی تاثیر گرفته باشد از آن طرف بیشتر درست است تا اینکه بگوییم این اسلام شناس تمایلات چپ گرایانه یا راست گرایانه دارد. اسلام به حکم اینکه یه ترکیب خردمندانه‌ای از این‌ها را در نظر گرفته، می‌تواند در معرض این هم پوشانی‌ها باشد، اما این هم پوشانی‌ها تقدم انتولوژیکش با اسلام بوده، نه با ایسم‌هایی که الان خیلی گرامی‌تر داشته  و جدی‌تر گرفته می‌شوند.

در این اصول اقتصادی، قانون اساسی و به طور مشخص در اصل ۴۴، شما سه گروه ذخیره دانایی را منعکس میبینید؛ یک گروه به شناخت خیلی عمیق اسلام است، یک گروه بر می‌گردد به شناخت خیلی دقیق ایران و یکی هم شناخت خیلی دقیقی است که از مجموعه دستاورد‌های نظری و تجربیات عملی توسعه تا آن زمان وجود داشته است. الان امکان شرح و بسط مفصل اینا نیست و من در چند مقاله اینهارا مفصل توضیح دادم. من یک برهان خلفی می‌آورم برای علمای اعلام تا ببینیم داوری آن‌ها  در این زمینه چیست. شما ببینید بر اساس آن چیزی که در قانون اساسی و در اصول اقتصادیش وجود دارد، از سال ۱۳۵۷ تا سال ۱۳۶۷ میزان مداخله دولت در اقتصاد کاهش بسیار چشمگیر پیدا کرد؛ یعنی همان که می‌گفتند این با تمایلات سوسیالیستی است، کارکرد عملی آن این بود.

 بروید سند پیوست برنامه اول توسعه بعد از انقلاب را نگاه کنید؛ در آنجا می‌گوید در سال‌های پایانی حکومت پهلوی، شاخص مداخله دولت که مجموع هزینه‌های حاکمیتی و تصدی گری دولت به تولید ناخالص داخلی است، ۶۳ درصد بود که تا پایان سال ۶۷ که پایبندی نسبی بیشتری به قانون اساسی وجود داشت، این نسبت به ۴۰ درصد رسیده، در حالی که همه شرایط آن زمان اقتضا می‌کرد که این روند برعکس باشد. یعنی در حالی که قانون اساسی جمهوری سلامی، مسئولیت‌های سنگین تری به عهده دولت گذاشت، فرار سرمایه گذارها، دولت را ناگزیر به کاهش تصدی گری‌های خودش کرد و اقتصاد جنگی هم اقتضایش این است که مداخله دولت در اقتصاد بیشتر باشد، اما با وجود آنها، برای اینکه ببینید ژرف اندیشی امثال آقای بهشتی چه قدر بود، در عمل وقتی که پایبندی نسبی بیشتری به قانون اساسی بود، شاخص دخالت دولت در اقتصاد از ۶۳ درصد در سال ۵۶ رسیده به ۴۰ درصد در سال ۱۳۶۷.

 از سال ۶۸ به بعد گفتند این قوانین، تمایلات سوسیالیستی دارد و تمایلات دولت سالارانه در آن هست و  از همه ابزار‌های شناخته شده برای کوچک کردن دولت استفاده کردند. یعنی خصوصی سازی، آزاد سازی تجاری، حذف سوبسید‌ها و از این قبیل تعدیل نیروی انسانی و ...؛ با وجود اینکه از همه این ابزار‌ها استفاده کردند اثر عملی آن را ببینید چه شد. از سال ۱۳۷۱ به این طرف شاخص مداخله دولت در اقتصاد ایران هرگز از ۶۰ درصد کمتر نشده است. یعنی در حالی که هیچ کدام از آن اضطرار‌های اوایل انقلاب وجود نداشت، جنگ هم وجود نداشت و مصاده جدیدی هم به آن معنا صورت نگرفته بود و اتفاقا این‌ها اعتنای خوشان را به مسئولیت‌ها که دولت بر دوش قانون اساسی گذاشته بود، کمتر هم کردند، مداخله دولت در اقتصاد شروعبه افزایش کرد و  این نسبت از ۸۴ درصد هم عبور کرده است و  بخش اعظم این تحولی که اقتصاد ایران را در این حد از انحطاط کشانده بر می‌گردد به اینکه از اندیشه‌های شهید بهشتی و منطق‌ها و موازینی که بر اساس آن و در غالب یک سیستم اصول اقتصادی طراحی شده بود، عدول کردیم؛ بنابراین پیام کلی عرایض من این است که در هر نظامی که دایعه ایدئولوژیک دارد، وقتی که کار به چالش، مشکل و بحران بر می‌خورد، یک سوال بنیادی مطرح می‌شود و آن این است که آیا این چالش‌ها و بحران‌ها به اعتبار پایبندی به آن اصول و موازین پدیدار شده یا به اعتبار عدول از آن اصول و موازین اتفاق افتاده است. من در اینجا برای شما ادعا می‌کنم که لااقل در آن کادری که به قانون اساسی جمهوری اسلامی برمی گردد، اکثریت قریب به اتفاق چالش‌ها و کاستی‌ها و نارسایی‌ها بر می‌گردد به عدول از آن موازینی که در غالب یک سیستم سازگار و منسجم با مدیریت شهید بهشتی طراحی شده بود و بنابراین آن چیزی که فکر می‌کنم می‌تواند از این به بعد هم برای ما راهگشایی داشته باشد، این است که در عرصه‌های نظر و عمل  به روش شناسی شهید بهشتی برگردیم.
نظرات کاربران
نام:
ایمیل:
* نظر: