تاریخ نمیتواند آینده را پیشبینی کند اما پیام آن برای ما بسیار روشن و واضح است: بدون هیچ استثنایی کاهش نابرابری در دنیا فقط با غم و اندوه به دست آمده است.
به گزارش خبرنگار بازار نیوز، والتر شیدل استاد اقتصاد دانشگاه استنفرد درباره کاهش نابرابری در دنیا میگوید: شعار ترامپ برای ایجاد اشتغال و قوی ساختن دوباره آمریکا، برکزیت در انگلستان برای بهبود فضای اشتغال و عدم خروج شغل از این کشور، اینها عواملی است که در دنیای امروزی برای مقابله با نابرابری در کشورها انجام میشود. با تمام این شرایط باید یک چیز را بیشتر دقت کنیم و آن هم این است که ریشه این نابرابریها از کجا میآید.
فشارهای جنگ تمام عیار کشورها با یکدیگر کاتالیزور منحصربهفردی برای اصلاحات، ترغیب تشکیل اتحادیهها، رشد حق رأی و ایجاد دولت رفاه بوده است. در زمان جنگ و بعد از آن، دولتهای سلطهجو در بخش خصوصی دخالت کردند و اختلال در نگهداری سرمایه سبب شد که سرمایهداران دهکهای بالای اقتصادی حذف شده و منابع به سمت طبقه کارگر هدایت شود. حتی در کشورهایی که از لحاظ فیزیکی با فاجعه روبهرو شدند و تورم فلجکننده داشتند بازهم نرخ مالیات حاشیهای در آنجا بسیار بالا رفت. در بین سالهای 1914 و 1945 و دوران فشردهسازی بزرگ (Great Compression) نابرابری چندین دهه طول کشید تا بتواند مسیر خود را پیدا کند و تازه در دهه 1970 و 1980 بود که متوقف شد و مسیر خود را برعکس کرد.
این برابرسازی در دوران مدرن خروجی بسیار نادری بود، اما بههیچوجه در طول تاریخ بشر منحصربهفرد نیست. نابرابری بر روی ژن انسان از همان زمانی که در یک سرزمینی برای کشاورزی سکنی گزید نوشته شده است. در طول تاریخ تنها شوکهای بزرگ و فاجعه آور بود که سبب شد نظم قوی نابرابری بین درآمد و ثروت کم شود. آنها خود را در 4 شکل گوناگون نشان دادند: جنگهای بزرگ با بسیج عمومی، انقلابهای خشونتآمیز و متحول کننده، سقوط دولت و بیماریهای همهگیر فاجعهبار. با ظهور این اتفاقات و بعد آن، فاصله بین فقیر و ثروتمند کاهش یافت.
اولین نیرویی که وجود داشت عصر صنعتی بود. جنگهای اولیه نتایج مختلفی داشت و در آن گروههای پیروز سود میبردند و شکستخوردهها ضعیف میشدند. جنگهای داخلی مثال دیگری است: در جنگ داخلی آمریکا گروههای شمالی ثروتمند شدند و توانستند سود به دست آورند، درحالیکه اشراف بردهدار بخش جنوبی نابود شدند.
دوم، انقلابهایی است که مخصوصاً بین دو جنگ جهانی و از 1917 اتفاق افتاده است. کمونیستها در روسیه و چین ثروت خصوصی را مصادره کردند و به اشتراک گذاشتند و در مقیاس بیسابقهای نابرابری با تنظیم دستمزدها از بین رفت. انقلابهای قبل از آن بههیچوجه نتیجه مشابهی نداشت. بهعنوانمثال انقلاب فرانسه به نسبت دو انقلاب اخیر خونریزی کمتری داشت و پیشرفت آن بسیار کمتر بود.
سوم، آشفتگیهای خشونتآمیز گاهی اوقات تمام دولتها را نابود میکرد و سپس فقیر و پولدار را با خود پایین میکشید. با وجود اینکه همه منتظر بودند که از آن ضربه بخورند و رنج بکشند اما ثروتمندها چیزهای بیشتری برای از دست دادن داشتند. مدارک بدبختیهای برابر کننده درآمد به هزار سال قبل برمیگردد. آخرین اشراف روم باستان باید به همراه پاپ و دیگر نجیب زادگان برای گرفتن اعانه و خیرات همراه با مردم عادی صف تشکیل میدادند. در همین اواخر نیز آشوبهای سومالی سبب شد که نابرابری کاهش یابد.
چهارم در طول تاریخ بشر انسانها با عوامل بسیار زیادی مواجه شدهاند که سبب شد توازن مجدد در سطوح بالا در جامعهها به وجود آید: اولین بیماری همهگیر که طاعون دوران باستان بود، مرگ سیاه در اواخر قرونوسطی، یورش بیرحم آبله و سرخک که سبب شد جهان جدیدی به وجود آید. آبله و سرخک بعد از سال 1492 زندگی بسیاری از مردم را گرفت و به همین دلیل قیمت نیروی کار و ارزش زمین به اوج خودش رسید. در آن دوران کارگران بهتر لباس میپوشیدند و خود زمینداران نیز به دلیل کاهش تعداد آنها کمتر شکایت میکردند.
اما چه مکانیسمی وجود دارد که به نسبت این چهار مورد کمتر مرگبار باشد و بتواند در مقابل نابرابری بجنگد؟ در تاریخ خیلی کم اینچنین مواردی یافت میشود. اصلاحات زمینی که در طول تاریخ بشر انجام شده غالباً توسط داراها واژگون شد. برنامههای موفقی که در آن زمین را به فقرا دهند و مطمئن شوند کار به خشونت و زور نمیرسد در کشورهایی همچون مکزیک و انقلابهای پس از جنگ در ژاپن، کره جنوبی و تایوان اتفاق افتاد.
بحران مالی سال 2008 فقط توانست ضربه خیلی کوچکی و تنها برای چند سال به سرمایهداران بزند. دموکراسی بهخودیخود سبب کاهش نابرابری نشده است ولی بهبود دسترسی به آموزشوپرورش بهطورقطع میتواند شکاف درآمدی را کم کند.
در سال 1950، سیمون کوزنتس، اقتصاددان معروف فرض کرد که رشد اقتصادی همراه با توزیع عادلانه منابع خواهد بود، اما این اتفاق بیشتر در کشورهایی رخ داد که در آن ترس از انقلاب و جنگ جهانی وجود داشت. در مقابل کشورهای آمریکای لاتین که در قرن بیستم شاهد اتفاقات بسیار گستردهای بود تا اوایل دهه 2000 نمیتوانستیم شاهد کاهش نابرابری باشیم و بعدازآن میزان کاهش به حدی بود که دیگر انتظار کمتر شدن بیش از آن نباید داشته باشیم.
اگر تاریخ را بهعنوان یک شاخص در نظر بگیریم آنگاه از تجدید حیات نابرابری دهه 1980 نباید تعجب کنیم. اثرات تسطیح خشونت در طول زمان کاهشیافته است: زمانی که آفتهای تاریخی فروکش کرد جمعیت بازیابی شد، دولتهای دیگری جایگزین شکستخوردهها شدند. شوک بعد از جنگ جهانی دوم نیز از بین رفته است. نرخهای مالیات بسیار بالا از بین رفت و عضویت در اتحادیهها پایین آمد، کمونیستها منقرض شدند و جهانیسازی که طرح آن بعد از جنگ جهانی ایجاد شد با آخرین سرعت در حال پیشتازی است. چهار نیرویی که گفته شد به این زودیها باز نخواهند گشت. تکنولوژی سبب شده که در دنیا رفاه بسیاری ایجاد شود و خشونت و انقلابهایی که باز توزیع انجام میدادند دیگر خواست مردم نیست. بیشتر دولتها نسبت به گذشته ارتجاعیتر شدهاند و پیشرفت در ژنتیک به دنیا کمک میکند دیگر شاهد بیماریهای سابق نباشیم.
حتی دولتهای رفاه مترقی قاره اروپا سعی دارند تا نابرابری درآمدی که به واسطه دوران قبل از مالیات ایجاد شده را جبران کنند. در دهههای آتی، رشد و توسعه هرچه بیشتر کشورهای ثروتمند را شاهد خواهیم بود و همچنین مهاجرت مردم از کشورهای درحالتوسعه به این کشورها توزیع مجدد درآمدی و کاهش فاصله درآمدی را بسیار سختتر خواهد کرد. از همه مهمتر تغییرات مستمر تکنولوژی ممکن است حتی این نابرابریهای ایجاد شده شدت ببخشد.
اتفاقات بسیار زیادی در زمینه بهبود برابری درآمد در دنیا تابهحال افتاده است. دولت ترامپ، برکزیت و ظهور راستهای افراطی در سراسر جهان. اما تاریخ نشان داده است که با رأی دادن، قانونگذاری و فرهنگسازی مردم، نمیتوان به دوران قبل از نابرابری درآمدی برگشت. تاریخ نمیتواند آینده را پیشبینی کند اما پیام آن برای ما بسیار روشن و واضح است: بدون هیچ استثنایی کاهش نابرابری در دنیا فقط با غم و اندوه به دست آمده است.